✘ سَـ ــرابـِ آرِزوهــ ــا ✘
خُــدایــــ ــــآ هـَرگز کـَسے رآ بـہ آنچـہ کـہ قسمتـَش نیستــ عـآدَتــ مـَده
ستاره ها را به ضیافت انتظارم دعوت کردم کوچه سرشار از انتظار من است هوای بوی دلتنگی مرا می دهد و من هنوز بیقرارم مهتاب با اندوهی نقره ای رنگ گفت: "منتظر مباش او بر نمی گردد! " نه ! نه ! نه ! این را من هزار بار گفتم : نه ! انتظار من بهانه ی بودن من است می دانم تو می آیی و من چشمانم را فرش زیر پای آمدنت می کنم
من در رقص نگاه مهتاب فقط نگاه تو رو دیدم